چند روزیست سراپای ذهنم درگیر نظریه "گذر آینه ای" لکان است.روزی که به گذر آینه ای برخوردم با خودم به هزار شیوه کلنجار رفتم که ذهنم سمت مادرم نرود ولی چه تلاش مضحکانه ای!
برگشتم به کودکی ام ، به روزهایی که تازه بالغ شده بودم و با مسایل تازه ای روبرو، به اجتماعی شدنم در محیط دانشگاه و عاشق شدنم و تا امروز خودم را ورق زدم.
با خودم گفتم:
فروغ!
آینه هایت کم بوده ...
بسیار کم!
امروز اما بی مادر، فروپاشیده ای ام که تلاش های بی وقفه ی در نطفه خفه شده، به خنده وامیداردم . چند روز بود که آینه ها در سرم میچرخید و برکاغذ نمی آمدند تااینکه نوشته ی نازنین دوست دیرینه ام را در سوگ مادرش خواندم و جگرم آتش گرفت .رفتم برایش بنویسم که بازهم به یادم آمد هر سخنی در تسلای دل داغ دیده، شوخی وازه ها را میماند.
یادم آمد انسان در شادی و غم هایش بی نهایت تنهاست.
"انسان"!
این موجود تنهای درک ناشدنی ...
این در اوج توانمندی، ناتوان ترین موجودات.
کنج تصویر مادرش خواندم که از او پرسیده عطرش را کجا میتوان بیابد و یادم آمد آن روزها که ترس رفتن مادرم، زندگی را برایم جهنم کرده بود، سطری چند برکاغذ به یادگاری گذاشتم و درست از عطر مادرم سخن گفتم! از اینکه کاش میتوانستم عطر تنش، بوی بودنش را جایی در جعبه ای کوچک نگه دارم که وقتی زندگی ام خالی از هر رنگ و طرحی میشود، کمی از آن عطر را به لحطه هایم بپاشم ...
آینه ها در سرم میچرخند و من بیگمان
بیگمانم به اینکه آینه هام بسیار اندک بوده اند ...
پی نوشت:
《مرحله ی آینه ای》(بین شش تا هجده ماهگی) به بُرهه ای اطلاق می شود که کودک برای نخستین بار خود را در آینه می شناسد. بر پایه ی این شناخت(یا در واقع «شناخت نادرست»، زیرا در آینه نه خودِنفس بلکه تصویری از نفس را می بیند) آرام آرام خود را فردی جدا از سایر افراد تلقی می کند. به بیان دیگر، خود را کامل تر و یکپارچه تر از آن می بیند که رشد جسمانی اش عملاً نشان می دهد. مرحله ی آینه ای، پیش درآمد برهه ی ورود به سامانی از فاعلیت ذهن است که لاکان آن را «امر خیالی» می نامد.
طبق نظریه ی لاکان، اُبژه اولیه ی از دست رفته یعنی بدن مادر است که داستان زندگیِ ما را به پیش می راند و ما را وا می دارد تا در حرکت پایان ناپذیرِ مجازیِ میل، جایگزین هایی برای این بهشت گمشده بجوییم.
- ۰ نظر
- ۱۳ دی ۹۵ ، ۲۰:۱۷