زادگاه من جایی کنار چشمهای آبی شیخ لطف الله بود، میان خنده های دلبرانهی زاینده رود! در کوچههای غبارگرفته از تاریخِ پشت مسجد شاه. من با لرزشی بر منار جنبان خویش را شناختم . میلاد من میان گیجی ستونهای 40نام بود و زیر فوارههای حوض میانی نقش جهان! بزرگسالیام اما شمعی شدم آرام آرام میسوخت میان دهانههای سی و سه پل. حالا اما اینجایم برای آنکه گاهی خودم را به اسارت قلم برای زمان به یادگار گذارم.
* احترام به حقوق نویسنده، از ابتداییترین انتظارات و نشانهی درک مخاطب است. کلیهی حقوق محفوظ و نقل قول تنها با ذکر منبع و نویسنده پسندیده است.
اعتراف میکنم رنگ پریدگی انار را از نگاهِ تو وام گرفتهام پاییز، سردتر از آن است که رنگِ پریدهی ما را شعری کند در نگاه ما اما هر کدام از این انارها شعری است خشکیده در قلبِ پاییزی که گذشت...