چشم هایش
يكشنبه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۲۵ ب.ظ
زود بود
ولی
با این همه بهار که در چشم تو سبز است
بارش شعر در دل من دور نبود
بنیان می افکنی
و برزخیست است نگاه تو
که آتش بگیرم یا بگذرم ازجنگل چشم هات.
حضور تو،
بی بدیل هنرمندی است که می تراشدم،
صیقل میدهد و دیگری ام میکند در ترس رسیدن پاییزی دیگر
ناکامی،خورد استخوان هام رفته
و دریغ!
چه مبارز بی اراده ای ام در جبهه ی چریکی چشمهات!
بهاروش سبزست
باران میشود به بایری لبخندهام
آغوشت
ناچشیده حتی مست میکند
و چوب خط های شبهای خماری از حد گذشته
خودت اما خوب میدانی
عصر ناباوری هاست
باهزار حجت پر تپش سینه هم
باور نمیکنند
درهوای گرگ و میش همیشگی ام
مردادوار کودتا کرده ای ...
- ۹۵/۰۶/۱۴