شرح پریشانی

دریغا! که مردم در بندِ آن نیستند که چیزی بدانند؛ بل که در بندِ آنند که خلق در ایشان اعتقاد کنند که عالِمند. (عین القضات)

شرح پریشانی

دریغا! که مردم در بندِ آن نیستند که چیزی بدانند؛ بل که در بندِ آنند که خلق در ایشان اعتقاد کنند که عالِمند. (عین القضات)

شرح پریشانی

زادگاه من جایی کنار چشم‌های آبی شیخ لطف الله بود، میان خنده های دلبرانه‌ی زاینده رود!
در کوچه‌های غبارگرفته از تاریخِ پشت مسجد شاه. من با لرزشی بر منار جنبان خویش را شناختم .
میلاد من میان گیجی ستونهای 40نام بود و زیر فواره‌های حوض میانی نقش جهان!
بزرگسالی‌ام اما شمعی شدم آرام آرام می‌سوخت میان دهانه‌های سی و سه پل.
حالا اما
اینجایم برای آن‌که گاهی خودم را به اسارت قلم برای زمان به یادگار گذارم.

* احترام به حقوق نویسنده، از ابتدایی‌ترین انتظارات و نشانه‌ی درک مخاطب است.
کلیه‌ی حقوق محفوظ و نقل قول تنها با ذکر منبع و نویسنده پسندیده است.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
نویسندگان

در عبور از سال های زندگی

چهارشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ق.ظ

آدمیزاد ، در اوج توانمندی موجود ضعیفی است

آنگاه که نمی تواند جلوی حوادث ناگوار زندگی را بگیرد ، درست همان لحظه هایی که احساس می کند به هیچ جای جهان بر نخواهد خورد تمام شکست ها،از دست دادن ها و اشک هایش .

از سوی دیگر، همین آدمیزاد که من و شما باشیم ، در اوج همین ضعیف بودن در برابر حقیقت هستی، توانمندترین موجوداتیم.

وقتی در پس تمام شکست ها و از دست دادن ها، به خودت می آیی و می بینی "بی آنکه خواسته باشی"، همچنان ایستاده ای به زندگی!

شاید کیفیت زندگی ات پایین آمده باشد، اما همین که به خودت نگاه می کنی و می بینی همچنان علائم حیاتی در تو مثل عقربه های ساعت،منظم وجود دارد و زنده ای!خودت از خودت در می مانی و شگفت زده می شوی که چطکر تاب آورده ای ، چطور زنده مانده ای در پس غم ها و نمرده ای که پیشتر با فکر این از دست دادن ها و شکست ها،بی گمان می شدی خواهی مرد ! 

سخت جانی آدمیزاد از دردناک ترین و در عین حال از درخشان ترین ویژگی های اوست. این که تاب می آورد، اینکه چشم هاش هرچند شب قبل بهاری پر ابر را پشت سر گذاشته باشد ،هر صبح دوباره به زندگی سلام می کند شگفت آور است .

اینکه امروز در پس آن همه سختی ، با گذراندن آن همه از دست دادن، شاهد آن همه ناملایمتی روزگار و بدتر از آن آدم هایش بودن؛ در کنار تکرار هرلحظه ی نامردمی ها و صحنه های روح خراشی که خواب و بیداری ام را رها نمی کنند هنوز هم علائم حیاتی دارم، به خداوندی خدا که چیزی جز تعجب ندارد !


کم کم وقتی بیشتر می بینی، بیشتر از پا می افتی ، چیزهایی در تو معنا می شود، تعریف هایی در تو می شکند و به نتایج تلخ و از سویی خوشایند می رسی که "دنیا همین است" !همان جمله ای از از کودکی بر سر زبان پدرت شنیده ای ، از او ساده گذشته ای و در دلت گفته ای دنیا کجا همین است که برای من است ؟

تاجایی دلت می خواهد با دنیا بجنگی؛ نمی خواهی این ماهیت را بپذیری ، تلاش می کنی که ثابت ترین قوانین هستی را درهم بشکنی اما کم کم وقتی از دست دادن ها را می بینی، شکست ها را می پذیری و با چشم های باورت نظاره می کنی که آدمیزادی و دربرابر چیستی دنیا چه هستی، بیشتر بر رسالتی که به دوش داری، به بی بهایی دنیا ، به کوتاهی زندگی و بسیاری چیزها مومن می شوی که تورا تبدیل به آدمی دیگر می کند .


کاری به کیفیت زیستن ندارم ، همین که آدمیزادی که من باشم هنوز زنده ام ، مرا حیران چیستی ام می کند .... 

94.11.28


  • فروغ

نظرات  (۱)

بانو شما بسیار روان و گیرا می نویسید،اما این حزن و نا امیدی که در رگ و پی نوشته شما هست یک حس مقعطی است یا یا بینش دائمی به زندگی؟
پاسخ:
به گمانم پس از سالها، بینشی دائم .
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی